پرش افکار من

Saturday, December 30, 2006

جورچین



ببین عمو جون کار من یکی واقعا بی نقصه ! قالبگیری هایی که من انجام میدم دندون مصنوعی روش ساخته میشه که هر پیرزنی رو چنان می کنه که عمو امید با اون همه سخت گیری یه دل نه صد دل عاشقش میشه! داداش من یقین بدون که این یک رو نمی تونی گردن من بندازی! اگه اون روز اون سه تا پیرزن وقتاشونو جابجا نمی اومدند مطمئنا نه اونا از این دندون های گشاد یا تنگ دچار شوک می شدند نه منو برای حل این مسئله چند ساعت سر کار میذاشتند!ا
الحق والانصاف دکتر"میم"با اون قدش تک خال پزشکان ساختمون ماست.همصحبتی با اون تنها از بابت گردنی که باید به سمت بالا برای دیدن چهره اش کج بمونه ادم رو خسته میکنه ولاغیر! امسال تکمیل کننده این تیپ خوش اورکت زیبایی بود که از حراج هاکوپیان خریداری کرده بود!مطمئنا من یکی هیچ مشکلی ازبابت پرداخت این هزینه ها ندارم ولی این تاقچه بالای هاکوپیان درفصل حراج کمی اعصابم رو ریخت به هم :" فقط این تک سایز مونده!" به تن دکتر میم که زیبا بود حتما به تن من هم ایضا.خب مطمئنا تنها کسی هم که بعد از هر خرید مستقیم تو ذوقم میزنه بانوست که معتقده با این سایز اورکت شبیه "اخوند های خلع لباس شده" شده ام.ا
خداوکیلی من یکی که تو جفت کردن این همه چیزهای خوب اطرافم موندم! همین
امید رو میبینی به تنهایی ادم خوبیه ولی کنار من تونقش دوست حالم رو به هم میزنه. راستش وقتی دوستی اون رو با کیمیادوش دیدم گفتم سیرپرست این جوون همونیه که می تونه در سختی ها تکیه گاه و سنگ صبورت باشه و خوشی ها روباهاش پنجاه پنجاه قسمت کنی . چه می دونستم که من "لورل" کنار اون "هاردی" فقط واسه گرفتن حال همدیگه خوبیم!!ا

Sunday, December 24, 2006

بازی شب یلدا



ظاهرا استاد امید با نهایت سخاوت بنده نوازی نموده دعوتنامه ای برای این حقیر سیرپرست ارسال داشته است و با توجه به اینکه اکیدا معتقدم که این بازی سبب ایجاد مجازی در مجازی می شود صرفا گوشه ای از" رفتار"که نه" اخلاق" (که مطمئنا زوایای ان برخود ما نیز پوشیده است) را برایتان عنوان میکنم. درضمن شدیدا ترس دارم که اینها بر خودمان نیز مشتبه گردد.ا
مورد اول : ازانجایی که ادم محافظه کاری هستم به دلیل اینکه اصول این بازی شباهت زیادی به سیستم" گلدکوئیست" دارد بدینوسیله به تمامی مسئولین و دست اندرکاران توقیف سران گلدکوئیست برائت خود را از سودجویان سیستم فوق اعلام می دارم.ا
مورد دوم : با توجه به اینکه خودم دندانپزشکم به عنوان یکی از مزایای این شغل الان در حال" دندان درد" کشیدنم.ا
مورد سوم : اینکه به عنوان انسانی که برای موفق بودن اعتقاد به فرو رفتن در قالب ها و بی توجهی به بروز شخصیت واقعی دارد علیرغم شخصیت گوشه گیرم در قالب انسانی اجتماعی فرو رفته ام و شدیدا رنج میبرم.ا
مورد چهارم که یکی از لذت های هر روزه من گرفتن حال" استاد امید" است خدایا این "حال کردن" ارزانقیمت را از من و عده زیادی از اطرافیان نگیر.ا
در اخر اینکه از انجایی که علاقه ای به صرف انرژی در راهی که تاثیر محسوسی در زندگی روزمره من نداشته باشد ندارم این بحث بی ثمر را ختم می نمایم تا اینجا هم با خواهش و تمنای امید که سر این دعوت کردنش ضایع نشه نوشتم!!!ا
و اما پنج یار دیگر من
ادم برفی


Tuesday, December 12, 2006

استاد امید از پیدایش تا کنون


دانشگاهی و مخصوصا خوابگاهی شدن برای امید فرصت خیلی خوبی بود که قید تلویزیون را بزند تا با خواندن حتی یک بوف کور یک راست روشنفکر شود. اومی دانست که نشناختن مهران مدیری و ندیدن فیلم دوبله شده و ندانستن این که تلویزیون چند کانال دارد چقدر با کلاس است . این انگیزه ها به همراه عزم راسخ او برای هدر ندادن وقت و صد البته احتمال تقریبا صفر تفاهم او بر سر یک کانال خاص با سوسمار و افتابه ابتدا عمدا و به تدریج سهوا باعث شد که بیخیال تلویزیون بشود.کم کم روزنامه ها هم به همین سرنوشت دچار شدند به همین دلیل بود که فهمید خبر اتفاقات مملکت را می بایست با کیفیت عالی از راننده تاکسی ها بشنود. اما فضای درسی یا روشنفکری دانشگاه و خوابگاه کاملا این قابلیت را داشت که بین او و بقیه مردم فاصله بیاندازد. این موضوع شاید اولش چیزی به اسم عقده متفاوت بودن را در امید ارضا می کرد اما در نهایت باعث شد که وقتی بعد از چند سال از دانشگاه بیرون امد زبان مردم را دیگر نفهمد.با انها احساس بیگانگی کند و در محیط های کاری دچار مشکل بشود. البته این به این معنی نیست که او با کاسب سر کوچه هیچ فرقی ندارد اما در معاشرت های روزمره "کافکا" و "کپریک"دردی ازکسی دوا نمی کند و سرانجام این امید بود که می بایست زبان و ادبیات حاکم بر این روابط را یاد بگیرد یا اینکه تصمیم می گرفت برای همیشه خود را در جمع های خاص محصور کند.تعطیل نکردن این حداقل های مشترک در زندگی او مثل تلویزیون دیدن هر چند مختصر و گزینشی باعث شد که کمی جلوی این فاصله را بگیرد به اضافه اینکه دریافت که بعضی وقتها ادم واقعا به چیزی نیازدارد که با حداقل کارکرد مغزی بتواند سرگرمش کند. این جور وقتها یک سریال یا برنامه تلویزیونی یا گپ زدن با مردم در پارک و تاکسی گزینه مناسبی بود . استاد امید دیگر با خودش تعارف نداشت!!!ا